فرزندان زهرا

فرزندان زهرا
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

شعر

03 آذر 1395 توسط فاطمه دماوندي

سر سبز دل از شاخه بریدم …

سر سبز دل از شاخه بریدم، تو چه کردی؟
افتادم و بر خاک رسیدم، تو چه کردی؟

من شور و شر موج و تو سر سختی ساحل
روزی که به سوی تو دویدم، تو چه کردی؟

هر کس به تو از شوق فرستاد پیامی
من قاصد خود بودم و دیدم تو چه کردی

مغرور، ولی دست به دامان رقیبان
رسوا شدم و طعنه شنیدم، تو چه کردی؟

«تنهایی و رسوایی» ، «بی مهری و آزار»
ای عشق، ببین من چه کشیدم تو چه کردی

 

 نظر دهید »

سیمای منافقان در قران

19 آبان 1395 توسط فاطمه دماوندي

سیمای منافقان از نظر قرآن

اسلام در يك مقطع خاص تاريخى خود با گروهى رو برو شد كه نه اخلاص و شهامت براى ايمان آوردن داشتند و نه قدرت و جرأت بر مخالفت صريح، اين گروه كه قرآن از آنها به عنوان «منافقين» ياد مى‏كند و ما در فارسى از آن تعبير به «دورو» يا «دو چهره» مى‏كنيم، در صفوف مسلمانان واقعى نفوذ كرده بودند، و از آنجا كه ظاهر اسلامى داشتند، غالبا شناخت آنها مشكل بود ولى قرآن نشانه‏هاى دقيق و زنده‏اى براى آنها بيان مى‏كند كه خط باطنى آنها را مشخص مى‏سازد و الگوئى در اين زمينه به دست مسلمانان براى همه قرون و اعصار مى‏دهد. نخست تفسيرى از خود نفاق دارد مى‏گويد: «بعضى از مردم هستند كه مى‏گويند به خدا و روز قيامت ايمان آورده‏ايم در حالى كه ايمان ندارند» (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ).

آیات(۹تا۲۰)سوره بقره

 نظر دهید »

لبیک یا خامنه ای

19 آبان 1395 توسط فاطمه دماوندي

دیروز یاامروز یا فردا همین است

شیطان همیشه این طرف ها درکمین است

این بار اگرچه درلباس نو ولیکن

فتنه رفیق کهنه این سرزمین است

ما هرچه خورده ایم ازخودی بوده نه ازغیر

این مار سی سال است که در استین است

چون صخره باید بودپیش موج سرکش

سیلی جواب این هجوم سهمگین است

اینجا نه کوفه نه مدینه نه فلسطین

این مملکت ملک امیرالمونین است

سردادن وسربه ذلت خم نکردن

هرکس حسینی زندگی کرده چنین است

بالاتراز رنگ سیاه روضه ها نیست

ای انکه گفتی رنگ سبز مخملین است

 نظر دهید »

وجدان .....

13 آبان 1395 توسط فاطمه دماوندي

مي‌شود آرمان حسين بن علي (عليهما السلام) را در تمام زندگي جاري كرد، ولی به وعده‌های «گندم و جو» یزیدی تکیه نداشت!
مي‌شود راه جهاد را برگزيد و راحت‌طلبي را كنار گذاشت.
مي‌شود حتي با پاهاي بسته‌شده هم قيام كرد، ولي با دست باز توافق ننگين را امضاء نکرد!
مي‌شود چند تكه استخوان شد و برگشت و عده‌اي را خوشحال نمود، ولي نمي‌شود جسم پر تواني داشت و با وعده و وعید گرفتن از جانب دشمن به كشورت برگردي و خبر از ترك‌برداشتن تحريم‌هايي بدهی كه خوابش را هم محال است ببيني!
مي‌شود با همين تكه‌تكه استخوان و پوتین هم دلِ «بي‌بيِ» چشم به راه را خوشحال كرد، ولي با از دست‌دادن منابع ارزشي ميهن‌مان، «بي‌بي‌سيِ خائن» را خوشحال نکرد!
مي‌شود با پوتين‌هاي خاكي و پاره، از خاك وطن دفاع كنیم، ولي با كفش‌هاي چرمي و روغني با دشمني كه سالهاست وجود ايران كَلافه‌اش كرده قدم نزني و با لبخندهايت راضي به هر توافقي نشوي و حرف رهبرت كه هنوزم به ادامه‌ی مذاكرات خوش‌بين نيست، باور داشته باشي!
مي‌شود غواص بود و در آب بزني و با صدها دعا و صلوات در آن هوای سرد، به فكر سلامتي رهبر و از دست نرفتن يك وجب، حتي يك سانتي‌متر از خاك وطنت باشي، ولي ديپلمات نباشي و همان سختي جنگ را نديده بگيري و براي دستيابي به هر امتيازي، چندين سانتريفيوژ را از دست بدهي و خون شهدای هسته‌ای را پایمال کنی!
مي‌شود هميشه به فكر جهاد بود و به فرمان رهبرت جهاد نظامی را جدی بگیری، ولي نمی‌توانی تيم چندنفره‌اي داشته باشي و عرصه‌ی جنگ اقتصادي را نبينی و مدام اين قاره و آن كشور و محله رفت و آمد داشته باشی تا بالاخره نتيجه‌اي از مذاكرات بگيري که عزت ملتت فروخته شود!

 نظر دهید »

.....

12 آبان 1395 توسط فاطمه دماوندي

از پروانه خواستم, راز سخن گفتن با گلها را برايم بگويد.

پاسخ داد: سخن گفتن با گلها به چه كارت آيد؟

گفتم: دنبال گلي  می گردم. مي‌شناسي‌اش؟؟؟

گفت: كدامين گل تو را اينچنين بي‌تب و تاب كرده است؟

گفتم: به دنبال زيباترينم.

گفت: گل سرخ را مي‌گويي؟

گفتم: سرختر از آن سراغ ندارم.

گفت: به عطر كدامين گل شبيه است؟

گفتم: خوشتر از آن بوي ديگري نمي‌شناسم.

گفت: از ياس مي‌گويي؟

گفتم: سپيدتر از آن نيز نمي‌دانم.

گفت: در كدامين گلستان مي‌رويد؟

گفتم: در گلستاني كه از شرم ديدگانش هيچ گل ديگري نمي‌رويد

به ناگاه ديدم پروانه،

مستانه بي‌قرار شده است.

بي‌تاب‌تر از من ناآرامي مي‌كند ….

از اين گل و آن بوته، سراغش را مي‌جويد ….

گفت: اسمش چيست كه اينگونه از آدميان دل برده است؟

گفتم به زيبايي نامش نديدم.

گل نرگس را مي‌گويم. مي‌شناسي‌اش؟؟؟

به ناگاه ديدم پروانه، توان سخن گفتن ندارد.

بالهايش به روشني شمع مي‌درخشيد.

گويي شعله از درون، وجودش را به التهاب درآورده بود.

توان رفتن نداشت …

به سختي خود را به روي باد نشاند و از مقابل ديدگانم دور شد ….

آري….

او گل نرگس را يافته بود. شرار‌ه‌‌هاي وجودش خبر از آن گل زيبا مي‌داد ….

اينك دوباره من ماندم و اين نام آشنا و غريب ….

در صحراهاي غربت, تا آدينه‌اي ديگر, به انتظار نشسته‌ام،

تا شايد به همراه پروانه‌اي, به ديار آشنايت قدم گذارم ….

مهدي جان ….

پروانه‌وارم كن كه ديگر تحمل دوريت ندارم ….

مولاي من مي‌دانم كه لحظه ديدار نزديك است اما ديگر توان ثانيه‌ها را ندارم ….

مي‌دانم كه چيزي به پايان راه نمانده است اما ديگر توان رفتن ندارم ….

مي‌دانم كه تا سپيده‌دم وصال، طلوع و غروبي چند, باقي نمانده است، اما ديگر تاب سرخي غروب را ندارم ….

از اين رنگ رنگ پروانه‌هاي دروغين خسته شده‌ام…….

از آدينه‌هاي سراب گونه‌ي بي وصال به ستوه آمده‌ام……..

ديگر توان رفتن ندارم…….

زودتر بيا

گل نرگس بيا

العجل العجل يا مولاي يا صاحب الزمان

 

 

 1 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

فرزندان زهرا

فرزندان زهرا
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • شعر کوتا.....
  • دل نوشته...

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس