عید غدیر
برداشت خدا پرده ز اسرار نهفت / بردست نبی گل ولایت بشکفت
شد نورٌ علی نور به ذکر صلوات / چون منزلت علی پیمبر می گفت
سرشار سرور و شادی بسیاریم / سرمست ولای حیدر کرّاریم
صد حمد که با ذکر شریف صلوات / بر حبل ولایتش تمسّک داریم
برداشت خدا پرده ز اسرار نهفت / بردست نبی گل ولایت بشکفت
شد نورٌ علی نور به ذکر صلوات / چون منزلت علی پیمبر می گفت
سرشار سرور و شادی بسیاریم / سرمست ولای حیدر کرّاریم
صد حمد که با ذکر شریف صلوات / بر حبل ولایتش تمسّک داریم
از درون که زلال باشی، خداوند نوری میبخشد آنچنان که ندانی، و مردم دوستت میدارند از جایی که ندانی و نیازهایت از جایی برآورده شود که ندانی چه شد. پاک نیت کسیست که برای همه، بدون استثنا خیر بخواهد، چون میداند سعادت دیگران از خوشی او نمیکاهد و بی نیازی آنها از ثروت او کم نمیکند و سلامت آنها عافیت و آرامش او را سلب نخواهد کرد. پس، چه زیباست که همیشه نیک اندیش و خیرخواه باشید.
از بزرگی پرسیدند: بزرگ ترین مصیبت ها کدام است ؟
گفت : آنکه بر کار نیک توانا باشی و چندان انجام ندهی که از دست بدهی
وقتی گرسنه ای یه لقمه نون خوشبختیه
وقتی تشنه ای یه قطره آب خوشبختیه
وقتی خوابت میاد یه چرت کوچیک خوشبختیه
خوشبختی یه مشتی از لحظاته
یه مشت از نقطههای ریز که وقتی کنار هم قرار میگیرن یه خط رو میسازن به اسم زندگی
قدر خوشبختیهاتونو بدونید
عرضی ندارم بانو
فقط یادت باشد امروز که دختری
در آینده مادر دختر دیگری هستی
و روزی میآید که مادر بزرگ میشوی
پس جدا از همه ناپاکیها، تو پاک بمان!
روز دختر مبارک
امیدوارم مثل حنا با مسولیت
مثه کزت صبور
مثه ممول مهربون
مثه جودی شاد و سر زنده
و مثل سیندرلا خوشبخت باشی!
ارزو میکنم,انچه را ارزو کنم که تو دوست داری
وان ارزو را اجابت نمایی که نیک فرجامم نماید
اگر شروع به قضاوت کردن در مورد مردم بکنی،
وقت پیدا نمی کنی که آنها را دوست داشته باشی .
مادر ترزا
ﺳﺮﻋﺖ ﺁﻫﻮ 90 ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ﺩﺭ ﺳﺎﻋﺖ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐه سرعت شیر 57 کیلومتر در ساعت ﺍﺳﺖ.
ﭘﺲ
ﭼﻄﻮﺭ ﺁﻫﻮ ﻃﻌﻤﻪ ﯼ شیر میشود؟
“ﺗﺮﺱ” ﺁﻫﻮ ﺍﺯ ﺷﮑﺎﺭ ﺷﺪﻥ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺍﯼ سنجیدن فاصله خود با شیر مدام به “پشت ﺳﺮ” ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﺪ…
ﻭ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ همین سرعتش بسیار کم میشود…
تا جایی که شیر میتواند به او برسد !
یعنی
ﺍﮔﺮ ﺁﻫﻮ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻨﺪ ﻃﻌﻤﻪ ﯼ ﺷﯿﺮ ﻧﻤﯽشود !
ﺍﮔﺮ ﺁﻫﻮ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ شیر به نیرویش ایمان دارد؛ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﻃﻌﻤﻪ ﯼ ﺷﯿﺮ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ !
ﺍﯾﻦ ﻗﺼﻪ ﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ…
ﺍﮔﺮ
ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ایمان نداشته باشیم
و
در طول زندگی ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻧﮕﺎﻩ کنیم
و
به مرور خاطرات ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﯾﻢ…
ﻫﻢ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﻋﻘﺐ میمانیم…
ﻭ
ﻫﻢ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ..
هيچ چيز واقعا خراب نيست ! حتي ساعتي كه از كار افتاده ، دو بار در روز زمان را درست نشان ميدهد. توماس اديسون
ﺑﯿﮕﻨﺎﻩ ﭘﺎﯼ ﺩﺍﺭ ﺭﻓﺖ …
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺴﺖ ﺑﺎﻻﯼ ﺩﺍﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖ
ﭼﺎﻗﻮ ﺩﺳﺘﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪ …
ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﺧﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﮔﻞ ﻧﮑﺮﺩ …
ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺩﻭﺭﯼ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩ …
ﺩﺭ ﻭ ﺗﺨﺘﻪ ﻫﻢ ” ﺍﺻﻼ ” ﺑﺎ ﻫﻢ ﺟﻮﺭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ …
ﺑﺎﺭ ﮐﺞ ﻫﻢ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﺳﯿﺪ …
ﺑﻪ ﺩﻋﺎﯼ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻮﺭﻩ ﻋﺠﺐ ﺑﺎﺭﻭﻧﯽ ﺍﻭﻣﺪ …
ﺗﺎﺯﻩ: ﮐﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺤﮑﻢ ﮐﺎﺭﯼ هم ﻋﯿﺐ ﮐﺮﺩ …
ﻣﺎﻩ ﻫﻢ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ ﺯﯾﺮ ﺍﺑﺮ ﭘﻨﻬﻮﻥ ﻣﻮﻧﺪ …
ﻭ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﭘﻮﻝ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺁﻭﺭﺩ
ﻭ ﻇﻠﻢ ﻣﻮﻧﺪﮔﺎﺭ ﺷﺪ !!!
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﻫﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻩ
از کسی پرسیدند…
کدامین خصلت از خدای خود را دوست داری؟
گفت:
همین بس که میدانم، او میتواند
مچم را بگیرد
ولی دستم را میگیرد
استاد پناهیان:
آتش به اختیار یعنی…
آتش به اختیار یعنی نفوذ تروریستهای فرهنگی غربگرا در نهادهای فرهنگی زیاد شده، مانند نفوذ داعشیها به ساختمان مجلس؛ هرکسی میتواند، مقابله کند.
داعشیها امنیت فیزیکی و غربگرایان امنیت فرهنگی را از بین میبرند؛ هردو تحت حمایت آمریکا هستند. آتش به اختیار یعنی باید برای امنیت کشور قیام کرد.
آتش به اختیار یعنی هر نوع اقدام رسانهای فرهنگی و فکری علیه غربگرایی نیاز به فرمان ندارد، و جوانان فرهیخته میتوانند باتشخیص خود عملیات کنند.
یا علی علیه السلام
عكس العمل مردم بعد از تاخير مترو!
ژاپن 10 ثانيه تاخير: شكايت از واحد حمل و نقل
ايتاليا يك دقيقه تاخير: مسئولين بي كفايت
اوكراين 3 دقيقه: تعجب
ايران بعد 20 دقيقه: ايول يه قطار اومد!
در خیابون یه مرد میانسالی جلومو گرفت , گفت
آقا ببخشید, مادر من تو اون آسایشگاه روبرو نگهداری میشه, من روم نمیشه چشم تو چشمش بشم چون زنم مجبورم کرد ببرمش اونجا, این امانتی رو اگه از قول من بهش بدید خیلی لطف کردید.
قبول کردم و کلی هم نصیحتش کردم که مادرته بابا, اونم ابراز پشیمونی کرد و رفتم داخل آسایشگاه, پیر زن رو پیدا کردم, گفتم این امانتی مال شماس, گفت حامد پسرم تویی؟
گفتم نه مادر, دیدم دوباره گفت حامد تویی مادر؟
دلم نیومد این سری بگم نه , گفتم آره, پیرزنه داد زد میدونستم منو تنها نمی ذاری
شروع کرد با ذوق به صدا کردن پرستار که دیدی پسر من نامهربون نیست؟
پرستاره تا اومد گفت شما پسرشون هستید؟
تا گفتم آره دستمو گرفت, گفت 4 ماه هزینه ی نگهداری مادرتون عقب افتاده , باید تسویه کنید
حالا از من هی غلط کردم واینکه من پسرش نیستم ولی دیگه باور نمی کردن
آخر چک و نوشتم دادم دستش, ولی ته دلم راضی بود که باز این پیر زن و خوشحال کردم , هر چند که پسرش خیلی … بود.
اومدم از پیرزنه خدافظی کنم تا منو دید گفت دستت درد نکنه , رفتی بیرون به پسرم حامد بگو پرداخت شد , بیا تو مادر!!! :)))
روزی دو نفر در جنگل قدم می زدند.
ناگهان شیری در مقابل آنها ظاهر شد..
یکی از آنها سریع کفش ورزشی اش را از کوله پشتی بیرون آورد و پوشید.
دیگری گفت بی جهت آماده نشو هیچ انسانی نمی تواند از شیر سریعتر بدود.
مرد اول به دومی گفت : قرار نیست از شیر سریعتر بدوم. کافیست از تو سریعتر بدوم…
و اینگونه شد که شاخه ای از مدیریت بنام مدیریت بحران شکل گرفت !
دیشب بابابزرگ و مامان بزرگمو بردیم فرودگاه بدرقه کنیم که برن مکه ، هواپیما تاخیر داشت !
مامان بزرگم نگران بود ، عموم میاد دلداریش بده میگه :
این چیزا عادیه ، تاخیر داره ، نقص فنی پیدا میکنه ، سقوط میکنه ، نگران نباش
بعضی حرف ها را “نباید زد”
بعضی حرف ها را “نباید خورد”
بیچاره دل چه میکشد میان این “زد” و”خورد”
دختر کوچک به مهمان گفت:میخوای عروسکهامو ببینی؟
مهمان با مهربانی جواب داد:بله.
دخترک دوید و همه ی عروسکهاشو آورد،بعضی از اونا خیلی بانمک بودن
دربین اونا
یک عروسک باربی هم بود.
مهمان از دخترک پرسید:کدومشونو بیشتر از همه دوست داری؟
… و پیش خودش فکر کرد:حتما” باربی.
اما خیلی تعجب کرد وقتی که دید
دخترک به عروسک تکه پاره ای که یک دست هم
نداشت اشاره کرد و گفت:اینو بیشتر از همه دوست دارم.
مهمان با کنجکاوی
پرسید:این که زیاد خوشگل نیست!
دخترک جواب داد:
آخه اگه منم دوستش نداشته
باشم دیگه هیشکی نیست که باهاش بازی کنه و دوستش داشته باشه ،اونوقت دلش میشکنه …
می گویند با هر کس باید مثل خودش رفتار کرد !
شما گوش نکنید ، چون اگر چنین بود از منش و شخصیت هیچکس ،چیزی باقی نمی ماند !
هرکس هر چه به سرت آورد فقط خودت باش…
نگذار برخورد نادرست آدمها ، اصالت و طبیعت تو را خدشه دار کند.
اگر جواب هر جفایی ، بدی بود که داستان زندگی ما خالی از آدم های خوب می شد !
اگر نمی توانی آدم خوبه ی زندگی کسی باشی…
اگر برای یاد دادن همان خوبی هایی که خودت بلدی ، ناتوان هستی
اگر خوبی کردی و بدی دیدی…کنار بکش!!! …. اما بد نشو….
این تنها کاریست که از دستت بر می آید…
تو آدم خوبه ی زندگی خودت باش..
و
با وجدانت آسوده بخواب
خدا به فرشته ها شعور داد بدون شهوت،
به حیوان ها شهوت داد بدون شعور،
و به انسان هر دو را….
انسانی که شعورش به شهوتش غلبه کند از فرشته بالاتر است،
و انسانی که شهوتش بر شعورش غلبه کند از حیوان پست تر است…
گیرم که باران هم آمد ، همه چیز را هم شست !
هوا هم عالی شد !
فایده اش برای من چیست ؟!
هوای دل ، گرفته کربلاست
آن را چه کنم ؟
بانوی شهر من!
بعید می دانم مقابل نگاه مردم شهر و
میان کوچه و بازار و محلههایش
کسی با پوشیدن
“ساپورت”
در روز رستاخیز نیز
“support”
شود!!!
انتخاب با تو است……!!
چینی نازک تنهایی من…!!!
آری سهراب تو درست میگویی!!
آسمان مال من است…پنجره،عشق،زمین،دوست،هوا،مال من است!
اما سهراب تو قضاوت کن…
بر دل سنگ زمین جای من است؟
من نمیدانم چرا این مردم، دانه های دلشان پیدا نیست…
توکجایی سهراب؟!آب را گل کردند!!
صبر کن ای سهراب،گفته بودی قایقی خواهم ساخت…
خواهم انداخت به اب،دورخواهم شد از این خاک غریب،
قایقت جا دارد؟؟؟
منم از همهمه ی اهل زمین دلگیرم!!
مثل سهراب دگر جنس تنهایی من چینی نیست، که ترک بردارد…
مثل مرمر شده است…
چینی نازک تنهایی من…!!!
ایده جالب برای کمک کردن……..
به بقالی ها و سوپرمارکت های محل های فقیر نشین برید و از مغازه دار بخواهید دفتر بدهی های مشتریان رو بهتون نشون بده.
بدون شک زنان بیوه و فقیرانی را خواهید یافت که اجناس و مایحتاجشون رو به صورت نسیه می خرند .
و صبر میکنند تا حقوقشون رو دریافت کنند
و یا اینکه از جایی بهشون کمک برسه ،
خواهید دید حجم بدهی هاشون در دیدگاه شما بسیار کم خواهد بود ولی برای آنان بار سنگینی در زندگیشان هست .
بدهی هایی که قادر هستید رو بپردازید ،
حتی اگر توانستید بخشی از اون رو پرداخت کنید .
هر ماه این کار رو در مغازه های مختلف تکرار کنید
تا این خیرات شامل تعداد زیادی از خانواده ها شود .
اگر حتی قادر به این کار نیستید این ایده و فکر رو به دیگران بگوییدشاید دیگری آن را عملی کند.
انشاء الله شما نیز از اجر و ثواب آن بهره خواهید برد.
به زمین تا که رسیدی همه جا زیبا شد
هرچه گل بود شکفت و دل باران وا شد
هر فرشته به تو یک نام بهشتی می داد
آسمان دید که مجموعه ی آن “زهرا” شد
گفت آهسته که خورشید بتابد همه جا
این چنین نام تو اعلام به یک دنیا شد
رسمشان بود عرب ها که به گُل پشت کنند
رحمت آمدنت مژده ی”اعطینا” شد
یک شب آویخته شد چادرت از عرش خدا
عطر رویایی آن قسمت مریم ها شد
عشق هنگام نمازت به تماشا آمد
“وندرین دایره، سرگشته ی پابرجا” شد
روز میلاد شما بود و دلم خواست، غزل
عرض تبریک قشنگی بشود، آیا شد؟thxli
زهرا بهانه ایست که عالم بنا شود او آمده که مادر آیینه ها شود
او آفریده گشت که یک چند مدتی نور خدا به روی زمین جا به جا شود
او از خدا رسید به پیغمبر خدا تا قفل پلک های شده بسته وا شود
او آفریده شد که در این روز های سخت زهرا ، شود علی شود و مصطفی شود
او مادر تمامی دل های حیدری است باید که کُفو فاطمه شیر خدا شود
هر کس که مادر معصوم می شود؟ او آمده که مادر کرب و بلا شود
زهرا اگر نبود چگونه به عالمی؟ صدها روایت از می کوثر عطا شود
بی اذن فاطمه اصلا کسی اجازه داشت؟ بر روی خاک و اوج فلک پیشوا شود
ای خوش به حال آنکه در آن لحظه حساب با انتخاب مادری او سَوا شود
مادر سلام روز ظهورت مبارک است ای وای بر آنکه منکر صدق شما شود
ما را گدای خانه لطفت حساب کن ما را برای نوکری ات انخاب کن
زهرا بهانه ایست که عالم بنا شود او آمده که مادر آیینه ها شود
او آفریده گشت که یک چند مدتی نور خدا به روی زمین جا به جا شود
او از خدا رسید به پیغمبر خدا تا قفل پلک های شده بسته وا شود
او آفریده شد که در این روز های سخت زهرا ، شود علی شود و مصطفی شود
او مادر تمامی دل های حیدری است باید که کُفو فاطمه شیر خدا شود
هر کس که مادر معصوم می شود؟ او آمده که مادر کرب و بلا شود
زهرا اگر نبود چگونه به عالمی؟ صدها روایت از می کوثر عطا شود
بی اذن فاطمه اصلا کسی اجازه داشت؟ بر روی خاک و اوج فلک پیشوا شود
ای خوش به حال آنکه در آن لحظه حساب با انتخاب مادری او سَوا شود
مادر سلام روز ظهورت مبارک است ای وای بر آنکه منکر صدق شما شود
ما را گدای خانه لطفت حساب کن ما را برای نوکری ات انخاب کن
نوروز بزرگم بزن ای مطرب امروز زیرا که بود نوبت نوروز به نوروز کبکان دری غالیه در چشم کشیدند سروان سهی عبقری سبز خریدند بادام بنان مقنعه بر سر بدریدند شاه اسپرمان چینی در زلف کشیدند
کسی که ماه شب تار بی قراران شد انیس جان و شفابخش قلب یاران شد
نفوذ چشم و کلامش به جان اثر می کرد همان که دلبر و دلدار رهسپاران شد
نه قلب پیر و جوان پر شد از محبت او صمیم قلب مصفای نو نهالان شد
به سردی دی و بهمن که ناله یخ میزد صفای آمدنش گرمی بهـاران شد
وجود مردم ایران ز دوریش غمناک حبیب اهل دل و پیر این جماران شد
در آن زمان که ستم پرده سیاهی بود امید بخش قلوب امید واران شد
چنان که روز ورودش بهشت زهرا رفت گل همیشه بهاری به لاله زاران شد
خوشا صفای زمانی که ماه بهمن بود تو آمدی و دل انقلاب خندان شد
«حمید» اگر چه نبودی به دیدنت لایق
ولی به غمزه چشمت ز جان نثاران شد
شعر: حمیدرضا فاطمی - 12 بهمن 1385
یاد امام وشهدای اسلام گرامی باد
دهه فجر مقطع رهایی ملت ایران است .
زنده نگه داشتن یاد شهدای انقلاب باعث تداوم حرکت انقلاب است .
دهه فجر آئینه ای است که خورشید اسلام در آن درخشید و به ما منعکس شد .
انقلاب اسلامی با اتکاء به قدرت مردم ، آسیب ناپذیر است .
این انقلاب ، بی نام خمینی (ره ) در هیچ جای جهان شناخته شده نیست .
وحدت ، کلید موفقیت و رمز پیروزی انقلاب ما بوده است .
حفظ حیثیت و آبروی انقلاب اسلامی و نظام ، امروز بر همه واجب است .
خط انقلاب ، خط عظمت اسلام و مسلمین و دفاع از مظلومین و مستضعفین است .
دهه فجر ، دهه تجدید قوای نیروهای انقلابی و تجدید میثاق ملت با انقلاب است .
دهه فجر عیدی است که یک تاریخ سر تا پا ظلم و طغیان را قطع کرد .
دهه فجر مظهر شکوه و عظمت و فداکاری ملت ایران است .
انقلاب و نهضت امام (ره ) برای حاکمیت اسلام بود .
پیروزی انقلاب اسلامی در ایران سرآغاز حاکمیت ارزشهای معنوی بوده است .
وحدت کلمه و حضور خود را در صحنه حفظ کنید و یاد امام و انقلاب را زنده نگه دارید .
22 بهمن روز تجدید عهد با انقلاب ،امام و اسلام است .
دهه فجردر تاریخ ایران نقطه ای تعیین کننده و بی مانند به شمارم
بهار آمد، بهار من نیامد *** گل آمد گُلعذار من نیامد
برآوردند سر از شاخه ، گل ها *** گلی بر شاخسار من
چراغ لاله روشن شد به صحرا *** چراغ شام تار من نیامد
جهان در انتظار آمد به پایان *** به پایان انتظار من نیامد
السلام علیک یا صاحب الزمان
در این کویر که چشمت همیشه تر بوده است
به جز تو کیست که از عشق با خبر بوده است؟
هزار و یک شب زلفت اگرچه بسیار است
مرا هزار برابر در آن سحر بوده است
نگو که در قفسی و پرنده مردنی است
قفس برای تو شاید که بال و پر بوده است
تمام زندگی ات غیر عشق سر دردیست
اگرچه عشق خودش اصل درد سر بوده است
شنیده ام به شمار درخت های جهان
نه باغبان، نه کبوتر، ولی تبر بوده است
و فکر کن که کسی که تمام قلبت بود
بفهمی آخر عمرت که رهگذر بوده است
موج عشق تو اگر شعله به دلها بکشد
رود را از جگــر کـــوه بــــه دریـا بکشد
گیسوان تو شبیه است به شب اما نه
شب کــــه اینقدر نباید بــه درازا بکشد
خود شناسی قدم اول عاشق شدن است
وای بر یوسف اگـــر نــــــــاز زلیــــخا بکشد
عقل یک دل شده با عشق فقط می ترسم
هم به حاشا بکشد هــــم به تماشا بکشد
زخمی کینه ی من این تو و این سینه ی من
من خودم خواسته ام کار بــــه اینجـــا بکشد
یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری است
وای اگــــر کار من و عشق بـــــه فردا بکشد
سلام به دوستای عزیزم
شب یلداتون پیشاپیش مبارک
به مناسبت شب یلدا گفتم این عکس نوشته ها رو براتون درست کنم
روزهای رفته زندگی را ورق میزنم
چه خاطراتی که زنده نمیشوند
چه روزها که دلم میخواست تا ابد تمام نشود
چه روزها که هر ثانیه اش یک سال گذشت
چه فکرها که ارامم کرد
چه فکرها که روحم را ذره ذره فرسود
چه لبخندهایی که بی اختیار برلبانم نقش بست
چه اشکهایی که بی اراده از چشانم سرازیر شد
چه آدمها که دلم را گرم کردند وچه آدمها که دلم را شکستند
چه چیزها که فکرش را هم نمیکردم وشد
چه آدمها که شناختم و چه آدمها که فهمیدم هیچگاه نمیشناختمشان
وچه……..
وسهم من از این همه , یادش بخیر میشود
کاش ارمغان روزهایی که گذشت
آرامشی باشد از جنس خدا
آرامشی که هیچگاه تمام نشود…..
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟!
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت …
ولی بسیار مشتاقم …
که از خاک گلویم سوتکی سازد …
گلوم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش …
که او پی در پی دم گرم خودش را بر گلویم سخت بفشارد ….
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد …
بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم !!
ز دودیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چــه كنم كه هست اینها گـل باغ آشــــنایی
همهشـب نهاده ام سر ، چوسگان برآستانت
كــهرقــیـب در نــیـایـد بــه بــهـانـه گدایی
مــــژهها و چــشـم یارم به نظر چــــنان نـماید
كـه مـــیان سنبلــستان چـرد آهــوی ختــایی
در گـلستان چـشـمم زچـه رو همیشه باز است
به امــیـد آنـكـه شـایـد تو به چشم من درآیی
سر برگ گــل ندارم ،به چه رو روم به گلشن
كه شــنیدهام ز گلــــها هـــمه بوی بیوفـایی
به كدام مذهب است این؟به كدام ملتاست این؟
كه كـشنـد عاشقی را كه تو عاشقم چرایی
به طـواف كــعبه رفـتم به حرم رهـم ندادند
كه بـرون درچه كردی كه درون خانه آیی؟
به قـمـارخــانه رفتم، هــمه پاكــــباز دیدم
چـو به صـومعه رسـیدم هـمـه زاهـد ریـایی
درمیخانه زدم مــــن، که نـــدا ز در درآمد
که در ا درا عراقی که تو هم از ان مایی
دودیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چــه كنم كه هست اینها گـل باغ آشــــنایی
همهشـب نهاده ام سر ، چوسگان برآستانت
كــهرقــیـب در نــیـایـد بــه بــهـانـه گدایی
مــــژهها و چــشـم یارم به نظر چــــنان نـماید
كـه مـــیان سنبلــستان چـرد آهــوی ختــایی
در گـلستان چـشـمم زچـه رو همیشه باز است
به امــیـد آنـكـه شـایـد تو به چشم من درآیی
سر برگ گــل ندارم ،به چه رو روم به گلشن
كه شــنیدهام ز گلــــها هـــمه بوی بیوفـایی
به كدام مذهب است این؟به كدام ملتاست این؟
كه كـشنـد عاشقی را كه تو عاشقم چرایی
به طـواف كــعبه رفـتم به حرم رهـم ندادند
كه بـرون درچه كردی كه درون خانه آیی؟
به قـمـارخــانه رفتم، هــمه پاكــــباز دیدم
چـو به صـومعه رسـیدم هـمـه زاهـد ریـایی
درمیخانه زدم مــــن، که نـــدا ز در درآمد
که در ا درا عراقی که تو هم از ان مایی
دودیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چــه كنم كه هست اینها گـل باغ آشــــنایی
همهشـب نهاده ام سر ، چوسگان برآستانت
كــهرقــیـب در نــیـایـد بــه بــهـانـه گدایی
مــــژهها و چــشـم یارم به نظر چــــنان نـماید
كـه مـــیان سنبلــستان چـرد آهــوی ختــایی
در گـلستان چـشـمم زچـه رو همیشه باز است
به امــیـد آنـكـه شـایـد تو به چشم من درآیی
سر برگ گــل ندارم ،به چه رو روم به گلشن
كه شــنیدهام ز گلــــها هـــمه بوی بیوفـایی
به كدام مذهب است این؟به كدام ملتاست این؟
كه كـشنـد عاشقی را كه تو عاشقم چرایی
به طـواف كــعبه رفـتم به حرم رهـم ندادند
كه بـرون درچه كردی كه درون خانه آیی؟
به قـمـارخــانه رفتم، هــمه پاكــــباز دیدم
چـو به صـومعه رسـیدم هـمـه زاهـد ریـایی
درمیخانه زدم مــــن، که نـــدا ز در درآمد
که در ا درا عراقی که تو هم از ان مایی
تو تاکسی نشسته بودم رادیو داشت قران پحش میکرد که صورتش دل ادم رو میبرد … چند قدم جلوتر مسافری سوار شد و
با لحنی اص پرسید کسی مرده…؟راننده یه لبند معنی دار زد و گفت اره…….دل منو تو …..
کاش رویا هامان روزی حقیقت می شدند تنگنای سینه ها دشت محبت می شدند سادگی مهر و صفا قانون
انسان بودن است کاش قانون هایمان یک دم رعایت می شدند اشک های هم دلی از روی مکر و است و فریب
کاش روزی چشمهایمان با صداقت می شدند گاهی از غم میشود ویران دلم کاشکی دلها همه مردانه قسمت می
شدند
جمعه ی ساکت
جمعه ی متروک
جمعه ی چون کوچه های کهنه، غم انگیز
جمعه ی اندیشه های تنبل بیمار
جمعه ی خمیازه های موذی کشدار
جمعه ی بی انتظار
جمعه ی تسلیم
خانه ی خالی
خانه ی دلگیر
خانه ی در بسته بر هجوم جوانی
خانه ی تاریکی و تصور خورشید
خانه ی تنهایی و تفأل و تردید
خانه ی پرده، کتاب، گنجه، تصاویر
آه چه آرام و پر غرور گذر داشت
زندگی من چو جویبار غریبی
در دل این جمعه های ساکت متروک
در دل این خانه های خالی دلگیر
آه چه آرام و پر غرور گذر داشت…
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
آهنگِ اشتیاقِ دلی دردمند را
شاید که بیش از این نپسندی
آزارِ این رمیده سر در کمند را
بگذار سر به سینه من تا بگویمت
اندوه چیست! عشق کدام ست! غم کجاست!
بگذار تا بگویمت این مرغ ِ خسته جان
عمری ست در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم آنچنان که اگر بــینَمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنَت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منَت
تو آسمانِ آبیِ آرام و روشنی
من، چون کبوتری که پَرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشکِ شرمِ خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب
بیمار خنده های توام بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
آهنگِ اشتیاقِ دلی دردمند را
شاید که بیش از این نپسندی
آزارِ این رمیده سر در کمند را
بگذار سر به سینه من تا بگویمت
اندوه چیست! عشق کدام ست! غم کجاست!
بگذار تا بگویمت این مرغ ِ خسته جان
عمری ست در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم آنچنان که اگر بــینَمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنَت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منَت
تو آسمانِ آبیِ آرام و روشنی
من، چون کبوتری که پَرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشکِ شرمِ خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب
بیمار خنده های توام بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب
تک و تنها به تو می اندیشم
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
بغض پاینده هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را میشنوم
می بینم
من به این جمله نمی اندیشم
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو میاندیشم
آمدی گریه کنی شعر بخوانی بروی نامه ای خیس به دستم برسانی بروی
در سلام تو خداحافظی ات پیدا بود قصدت این بود از اول که نمانی بروی
خواستی جاذبه ات را به رخ من بکشی شاخه ی سیب دلم را بتکانی بروی
جای این قهوه ی فنجان که به آن لب نزدی تلخ بود این که به جان لب برسانی بروی
بس نبود اینهمه دیوانه ی ماهت بودم؟ دلت آمد که مرا سر بدوانی بروی؟
جرم من هیچ ندانستن از عشق تو بود خواستی عین قضات همه/دانی بروی
چشم آتش! مژه رگبار! دو ابرو ماشه! باید این گونه نگاهی بچکانی بروی
باشد این جان من این تو، بکُشم راحت باش ولی ای کاش که این شعر بخوانی بروی
چه خواهد کرد با ما عشق ؟
مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را
نسیم وصل وقتی بوی گل می داد حس کردم
که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را
خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
نباید بی وفایی دید نیرنگ زلیخا را
کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست
چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را؟
نمی دانم چه افسونی گریبان گیر مجنون است
که وحشی می کند چشمانش آهوهای صحرا را
چه خواهد کرد با ما عشق؟ پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده تر کردی معما را
فاضل نظری
سیمای منافقان از نظر قرآن
اسلام در يك مقطع خاص تاريخى خود با گروهى رو برو شد كه نه اخلاص و شهامت براى ايمان آوردن داشتند و نه قدرت و جرأت بر مخالفت صريح، اين گروه كه قرآن از آنها به عنوان «منافقين» ياد مىكند و ما در فارسى از آن تعبير به «دورو» يا «دو چهره» مىكنيم، در صفوف مسلمانان واقعى نفوذ كرده بودند، و از آنجا كه ظاهر اسلامى داشتند، غالبا شناخت آنها مشكل بود ولى قرآن نشانههاى دقيق و زندهاى براى آنها بيان مىكند كه خط باطنى آنها را مشخص مىسازد و الگوئى در اين زمينه به دست مسلمانان براى همه قرون و اعصار مىدهد. نخست تفسيرى از خود نفاق دارد مىگويد: «بعضى از مردم هستند كه مىگويند به خدا و روز قيامت ايمان آوردهايم در حالى كه ايمان ندارند» (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ).
آیات(۹تا۲۰)سوره بقره
دیروز یاامروز یا فردا همین است
شیطان همیشه این طرف ها درکمین است
این بار اگرچه درلباس نو ولیکن
فتنه رفیق کهنه این سرزمین است
ما هرچه خورده ایم ازخودی بوده نه ازغیر
این مار سی سال است که در استین است
چون صخره باید بودپیش موج سرکش
سیلی جواب این هجوم سهمگین است
اینجا نه کوفه نه مدینه نه فلسطین
این مملکت ملک امیرالمونین است
سردادن وسربه ذلت خم نکردن
هرکس حسینی زندگی کرده چنین است
بالاتراز رنگ سیاه روضه ها نیست
ای انکه گفتی رنگ سبز مخملین است
ميشود آرمان حسين بن علي (عليهما السلام) را در تمام زندگي جاري كرد، ولی به وعدههای «گندم و جو» یزیدی تکیه نداشت!
ميشود راه جهاد را برگزيد و راحتطلبي را كنار گذاشت.
ميشود حتي با پاهاي بستهشده هم قيام كرد، ولي با دست باز توافق ننگين را امضاء نکرد!
ميشود چند تكه استخوان شد و برگشت و عدهاي را خوشحال نمود، ولي نميشود جسم پر تواني داشت و با وعده و وعید گرفتن از جانب دشمن به كشورت برگردي و خبر از تركبرداشتن تحريمهايي بدهی كه خوابش را هم محال است ببيني!
ميشود با همين تكهتكه استخوان و پوتین هم دلِ «بيبيِ» چشم به راه را خوشحال كرد، ولي با از دستدادن منابع ارزشي ميهنمان، «بيبيسيِ خائن» را خوشحال نکرد!
ميشود با پوتينهاي خاكي و پاره، از خاك وطن دفاع كنیم، ولي با كفشهاي چرمي و روغني با دشمني كه سالهاست وجود ايران كَلافهاش كرده قدم نزني و با لبخندهايت راضي به هر توافقي نشوي و حرف رهبرت كه هنوزم به ادامهی مذاكرات خوشبين نيست، باور داشته باشي!
ميشود غواص بود و در آب بزني و با صدها دعا و صلوات در آن هوای سرد، به فكر سلامتي رهبر و از دست نرفتن يك وجب، حتي يك سانتيمتر از خاك وطنت باشي، ولي ديپلمات نباشي و همان سختي جنگ را نديده بگيري و براي دستيابي به هر امتيازي، چندين سانتريفيوژ را از دست بدهي و خون شهدای هستهای را پایمال کنی!
ميشود هميشه به فكر جهاد بود و به فرمان رهبرت جهاد نظامی را جدی بگیری، ولي نمیتوانی تيم چندنفرهاي داشته باشي و عرصهی جنگ اقتصادي را نبينی و مدام اين قاره و آن كشور و محله رفت و آمد داشته باشی تا بالاخره نتيجهاي از مذاكرات بگيري که عزت ملتت فروخته شود!
از پروانه خواستم, راز سخن گفتن با گلها را برايم بگويد.
پاسخ داد: سخن گفتن با گلها به چه كارت آيد؟
گفتم: دنبال گلي می گردم. ميشناسياش؟؟؟
گفت: كدامين گل تو را اينچنين بيتب و تاب كرده است؟
گفتم: به دنبال زيباترينم.
گفت: گل سرخ را ميگويي؟
گفتم: سرختر از آن سراغ ندارم.
گفت: به عطر كدامين گل شبيه است؟
گفتم: خوشتر از آن بوي ديگري نميشناسم.
گفت: از ياس ميگويي؟
گفتم: سپيدتر از آن نيز نميدانم.
گفت: در كدامين گلستان ميرويد؟
گفتم: در گلستاني كه از شرم ديدگانش هيچ گل ديگري نميرويد
به ناگاه ديدم پروانه،
مستانه بيقرار شده است.
بيتابتر از من ناآرامي ميكند ….
از اين گل و آن بوته، سراغش را ميجويد ….
گفت: اسمش چيست كه اينگونه از آدميان دل برده است؟
گفتم به زيبايي نامش نديدم.
گل نرگس را ميگويم. ميشناسياش؟؟؟
به ناگاه ديدم پروانه، توان سخن گفتن ندارد.
بالهايش به روشني شمع ميدرخشيد.
گويي شعله از درون، وجودش را به التهاب درآورده بود.
توان رفتن نداشت …
به سختي خود را به روي باد نشاند و از مقابل ديدگانم دور شد ….
آري….
او گل نرگس را يافته بود. شرارههاي وجودش خبر از آن گل زيبا ميداد ….
اينك دوباره من ماندم و اين نام آشنا و غريب ….
در صحراهاي غربت, تا آدينهاي ديگر, به انتظار نشستهام،
تا شايد به همراه پروانهاي, به ديار آشنايت قدم گذارم ….
مهدي جان ….
پروانهوارم كن كه ديگر تحمل دوريت ندارم ….
مولاي من ميدانم كه لحظه ديدار نزديك است اما ديگر توان ثانيهها را ندارم ….
ميدانم كه چيزي به پايان راه نمانده است اما ديگر توان رفتن ندارم ….
ميدانم كه تا سپيدهدم وصال، طلوع و غروبي چند, باقي نمانده است، اما ديگر تاب سرخي غروب را ندارم ….
از اين رنگ رنگ پروانههاي دروغين خسته شدهام…….
از آدينههاي سراب گونهي بي وصال به ستوه آمدهام……..
ديگر توان رفتن ندارم…….
زودتر بيا
گل نرگس بيا
العجل العجل يا مولاي يا صاحب الزمان
چندگاهیست وقتی می گویم:
«اللهم کل لولیک الحجة بن الحسن»
با آمدن نام دلربایت دلم نمی لرزد
چندگاهیست وقتی می گویم: «صلواتک علیه و علی آبائه »
به یاد مصیبتهای اهل بیتت اشک ماتم نمی ریزم
چندگاهیست وقتی می گویم: «فی هذه الساعة»
دگر به این نمی اندیشم که در این ساعت
کجا منزل گرفته ای
چندگاهیست وقتی میگویم: «و فی کل الساعة»
دلم نمی سوزد که همه ساعاتم ازآن تو نیست
چندگاهیست وقتی می گویم: «ولیا و حافظا»
احساس نمی کنم که سرپرستم، امامم کنار من ایستاده
و قطره های اشکم را به نظاره نشسته است
چندگاهیست وقتی می گویم: «و قائدا وناصرا»
به یاد پیروزی لشکرت،
در میان گریه لبخند بر لبم نقش نمیزند
چندگاهیست وقتی می گویم: «و دلیلا و عینا»
یقین ندارم که تو راهنما و نگهبان منی
چندگاهیست وقتی می گویم: «حتی تسکنه أرضک طوعا»
یقین ندارم که روز حکومت تو بر زمین،
من هم شاهد مدینه فاضله ات باشم
چندگاهیست وقتی می گویم: «و تمتعه فیها طویلا»
به حال آنانی که در زمان طولانی حکومت شیرین تو
طعم عدالت را می چشند غبطه نمی خورم
اما چندگاهیست دعای فرج را چندبار می خوانم
تا هم با آمدن نامت دلم بلرزد، هم اشکم بریزد،
هم در جست و جویت باشم،
هم سرپرستم باشی،
هم به حال مردمان عصر ظهور غبطه بخورم
وهم احساس کنم خدا در
نزدیکی من است…..
و باز هم با شرم
می گویم : اللهم عجل لولیک الفرج
یک سال دیگر هم گذشت
و چشممان به جمال مولای غایبمان روشن نشد…
و چرا بیاید؟ وقتی که اکثریت قریب به اتفاق ما شیعیان
در تمام سال از او غافلیم،
و قلیلی از ما نیز به هنگام مشکلاتمان از او یاد میکنیم…
اما آقای ما
به رو سیاهیمان نگاه نکن و به دستهایمان که خالی اند
و به زبانمان نیز گوش مسپار
که گناهکارتر از آن است که تو را با صداقت و اخلاص بخواند،
قلب آن اندک بندگان واقعی خداوند را ببين
که هر روز ـ صبح و شام ـ تو را ميخوانند…